به گزارش خبرنگار مهر، این کتاب به عنوان سیزدهمین عنوان مجموعه کتابهای «مدرسه نابودکنندگان اژدها» و صد و بیست و هفتمین کتاب انتشارات آفرینگان چاپ میشود و ترجمهای از کتاب «Beware! Friday the 13th» است که در سال 2005 منتشر شده است.
ویگلاف شخصیت اصلی داستانهای «مدرسه نابودکنندگان اژدها»، پسری نوجوان است که با یک مرد دورهگرد آشنا میشود و این آشنایی او را به رفتن به مدرسه اژدهاکشی علاقهمند میکند. ویگلاف با کمک مرد دورهگرد موفق میشود سر از این مدرسه درآورد و در این مدرسه با شخصیتهای عجیب و غریبی روبهرو میشود و حوادث خاصی را پشت سر میگذارد. مری پاپ آزبورن، نویسنده داستانهای کودکان درباره شخصیت اصلی این داستان گفته است: قهرمانی جوان که میتواند برادر کوچک هری پاتر باشد.
در این کتاب همه چیز برای مُردِرد مدیر طعمکار مدرسه نابودکنندگان اژدها، بر وفق مراد است. دخترها برای ثبت نام در مدرسهاش صف بستهاند، و دانشآموزان بیشتر به معنی طلای بیشتر است! اما وقتی میفهمد که اژدهایی نقشه کشیده تا در روز جمعه سیزدهم به م.ن.ا. بیاید، به دانشآموزان دستور میدهد که به دنبال چیزهایی بگردند که شانس میآوردند. اما مخاطبان کتاب باید ببینند آیا یک دسته شبدر چهاربزرگ میتواند به ویگلاف و دوستانش کمک کند تا اژدهای خوشنیش را شکست دهند؟
در پایان هرکدام از کتابهای مجموعه «مدرسه نابودکنندگان اژدها»، سالنامه تحصیلی مدرسه نابودکنندگان اژدها چاپ میشود که شامل تصاویر و مطالب جالبی درباره محیطی است که نویسنده این مجموعه خلق کرده است. اما در پایان این جلد از مجموعه، یک مجله خبری به نام مجله خبری م.ن.ا درج شده است که درباره آن اشاره شده است: «نوشته شده توسط دانشآموزان برای دانشآموزان بدون هرگونه نظارت»
در قسمتی از این کتاب میخوانیم:
در خوابگاه کلاس اولیها، ویگلاف از زیر تختش شمشیرش، «دل پارهکن» را بیرون کشید. آن شمشیر هدیهای از طرف زلنوک جادوگر بود. اما آیا میتوانست از آن استفاده کند؟ ویگلاف از دیدن خون حالش به هم میخورد. حتی شنیدن ماجرای یک مبارزه خونین دلش را آشوب میکرد. با این حال، باید به برادر دِیو کمک میکرد! «دل پارهکن» را به کمرش بست.
با عجله پیش اریکا رفت. اریکا دوباره لباس فرم قدیمی م.ن.ا. را پوشیده بود. داشت شمشیر نقرهایاش را که شبیه شمشیر سِر لانسلوت بود، توی غلاف میگذاشت. ویگلاف پرسید: «چطوری باید با این اژدها بجنگیم؟» اریکا با پرخاش گفت: «چرا نمیروی از گوئن بپرسی؟ شاید او فکر بکری داشته باشد؟» ویگلاف گفت: «اریکا، خواهش میکنم.» اما اریکا هنوز از دستش عصبانی بود. اریکا فریاد زد: «به طرف کمد اسلحهها! عجله کنید! وقت نداریم!»
هنگامی که داشتند با سر و صدای زیاد از راهرو رد میشدند، لیدی لوبلیا سرش را از لای در دفتر مدیر بیرون آورد، انگشتش را روی لبش گذاشت و گفت: «هیسسسسسس! مزاحم مُردرِد نشوید. برای همهمان بهتر است که تا روز شنبه چهاردهم، بیهوش باقی بماند.» اریکا گفت: «لیدی لوبلیا، یک اژدهای شرور دارد به اینجا میآید. باید باهاش بجنگیم!» لوبلیا فریاد زد: «پناه بر خدا!» و در را محکم بست.
این کتاب با 120 صفحه مصور، شمارگان هزار و 500 نسخه و قیمت 5 هزار تومان منتشر شده است.
نظر شما